این خاصیت نور است که می‌آفریند؛ نابوده را جان می‌دهد؛ لبریز می‌کند.

 این گلدان‌هایم را که آویز کرده‌ام در راه پله‌ها هر روز برگ‌های جدید می‌دهند. هر ساقه یکی. و هنوز آن یکی قد نکشیده یکی دیگر از کنارش رشد می‌کند. باور نکردنی است!

اینکه فکر می‌کنی تا دیروز بعد از ظهر این جوانه این‌جا نبود. یعنی وقتی خواب بودیم بی‌سر و صدا جان گرفته و رشد کرده تا آفتاب در نیامده ایستاده در مقابل خورشید سلام کند؟

اینطوری است که حساب برگ‌ها و رشد گلدان‌هایم دارد از دستم می‌رود.

و داستان نور در این خانه ادامه دارد. هر ساعت یک ضلع خانه بازی می‌کند. نزدیک عصر که می‌شود پنجره های پاسیو نور را از صافی درخت تبریزی خانه همسایه می‌ریزند روی الک تور ایرانی‌ام.

صبح همین بازی نور در آشپزخانه است. اصلاً آنقدر این نورپردازی تبریزی و خورشید رویایی و مرموز است کاج مطبق را مقابل همین نور گذاشته‌ام. هنوز که اعتراضی نداشته.

و این پنجره‌های رنگی؛ زرد، سبز، قرمز دانه اناری و آبی. بازیگران خانه ما وقت تابش خورشید صبح روی قالی روشن کاشان.

نور نور نور ...

که نام خداوند است. درجه دارد اما برای همه هست. بر همه تابیده است. کم و زیاد حالا. در نفس تابیدنش که حرفی نیست.

و ما به سوی همان نور رشد می‌کنیم انشاالله. کسانی همانند این کاج مطبق که مستقیم بالا می‌رود. کسانی مانند نیلوفر به هزار راه پیچ خورده و آخر به سوی نور. و مگرنه که در همه این‌ها نشانه‌ای است؟!

 

پ.ن. پایان‌نامه را دفاع کردم و تمام شد. رها شدم تقریباً از این فرم دست و پاگیر. مثل حشره‌ای که بالاخره رها شد از تار بافته عنکبوت و باورش نمی‌شود هنوز! و تازه می‌دانم چقدر!!! نمی‌دانم!